دوستان من. اکنون به پایان زندگی نزدیک گشتهام. من آنرا با نشانههای آشکار دریافتهام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید. کام من این است که این احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد. زیرا من هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت یار بودهام همیشه نیروی من افزون گشته است. آنچنانکه هم امروز نیز احساس نمیکنم که از هنگام جوانی ناتوان تر شده ام.
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:کوروش,کوروش کبیر,کورش,هخامنشی,هخامنشیان,هخامنش,کوروش بزرگ,سخنان,زیبا,لوح,طلایی,بزرگوار, :: 21:16 :: نويسنده : مهگامه
*****
دوستای خوبم، من خودم به شخصه، از مردان تاریخ، کوروش در ذهنم جایی دگر دارد!! به همین خاطر ازتون خواهش میکنم اگه از کوروش سخنی یا مطلبی داشتین، حتما لطف کنید برام ایمیل کنین تا همه بتونیم ازشون لذت ببریم... مرسی.ممنونم...
تنها آرزوی من:"روزگار زن، فرزندان، دوستان، مردم و میهن عزیزم سعادتمند گردد و عمرم را با شرافت به پایان برسانم! عزیزان، هنگام نشستن، بزرگتران و ریش سپیدان را بر خود مقدم بدانید!
عزیزانم؛ بدانید که عصای زرین، سلطنت را حفظ نمیکند! بلکه یاران صمیمی و نیک برای پادشاه بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه است!
افراد وفادار کم پیدا میشوند زیرا اگر این خصلت نیک همگانی بود، دیگر خیانت و دروغ و دشمنی وجود نداشت!
آسایش و راحتی امروز، حاصل رنج و زحمت دیروز است!
پس از مرگم دیگر روح مرا نمیبینید اما اثرات آن را در زندگی خویش احساس خواهید کرد!
فرزندان من! پس از مرگم، بدنم را در طلا یا نقره یا امثال آن نپوشانید! زودتر به خاک بسپارید که منشاء نیکیها و ثروتها و زیباییهاست!
اگر از میان شما کسی میخواهد که دستم را لمس کند، و فروغ چشمم را ببیند، نزدیک شوید؛ زیرا پس از مرگم راضی نیستم به دورم گرد آیید.حتی به شما فرزندانم نیز اجازه نمیدهم بدن بی روحم را نظاره کنید و آه بکشید!
من برده داری را برانداختم و به بدبختی آنان پایان بخشیدم!
آنکه شادمانی مردم مرا نمیخواهد، از ما نیست! او برده بی مزد اهریمن است!
دستهایی که کمک میکنند، از لبهایی که دعا میکنند، مقدس ترند!
اهورا مزدا! یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن!
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذره ای از خاک ایران باشد!
اینجا سرزمین آزادگان است! آزادگان، به انتظار آزادی نمینشینند!
من اگر پیامبر بودم، رسالتم شادمانی بود و بشارتم، آزادی و معجزه ام،خنداندن کودکان!... نه از جهنمی میترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم!.... تنها می آموختم اندیشیدن را، و انسان بودن را!!...
شــــهریـــــاری کــه ندانــــد شــــــــب مردمـــــانش چگــــــــــونــــــه بــــــه صبــــــــــح میرســــــــــدگورکــــــــــــن گمنــــــامی اســـــــــت کــــه دل بــــه دفــــــــن دانایــــــــی بستــــــــه اســـــــت. مردمـــــــــان من امانــــــــت آســــمانـــــــند بر ایـــن خــــاک تلـــــــخ مردمــــــان من خــــــان و مــــــــان من انــــــد...!!!
از کسانیکه که از من متنفرند، ممنونم. آنان مرا قویتر میکنند...از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم. آنان قلب مرا بزرگتر میکنند...از کسانیکه مرا ترک میکنند ممنونم. آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست...از کسانیکه با من میمانند ممنونم.آنان به من معنای واقعی دوست را نشان میدهند...
|